موسیقی و فیزیک (بخش دوم)
باید توجه کرد که همهی موسیقیها تونیک –نقطهی مرجع ثابت- ندارند. در ۱۹۰۸ در شهر وین آرنولد شوئنبرگ در ابداعی مشهور از این اصل فاصله گرفت و موسیقی «آتونال» را خلق کرد.
جالب است که سه سال پیشتر از آن، در آنسوی مرز سوئیس آلبرت انیشتین با ایدهی ویرانکنندهی مشابهی دنیای فیزیک را بههم ریخته بود؛ ایدهای که در مقالهاش دربارهی الکترومغناطیس، نقطهی مرجع ثابت فیزیک را ازبین میبرد و امروز به عنوان نظریهی نسبیت خاص شناخته میشود.
قابل توجه است که زبان هیچ چیزی شبیه به این نقطهی جاذبه یا کشش ثابت ندارد. برای درک این مسئله در موسیقی باید از استعارههای فیزیکی استفاده کرد. مفاهیم دیگری هم وجود دارند که میتوانند این دو حیطه را به هم مرتبط کنند. تعادل و تقارن دو ایدهی بنیادی در ساختارهای موسیقایی هستند و ظاهراً بیش از آنکه منشاء زبانی داشته باشند، از فیزیک آمدهاند.
مهمترین تشابهها و توازیها بین موسیقی و فیزیک در سطوح فلسفیتر وجود دارد. جاناتان کریمر ،موسیقیشناس، کتاب «زمان موسیقی» را با این مشاهده آغاز میکند که کودکان از طریق بازی با آجرهای اسباببازی مفاهیم پایهی فضا را یاد میگیرند و در مقابل با خواندن و دستزدن از طریق موسیقی زمان را میفهمند.
اینکه موسیقی میتواند درک ما را از گذر زمان تند و کُنْد کنَد نکتهی عمیقی است. میتوانیم یکی دو ساعت در یک سالن کنسرت بنشینیم و بشنویم که چند ده نفر هزاران صدای مختلف را با چوب و فلز و تن خودشان ایجاد کنند و در نهایت احساس کنیم که یک چیز شنیدهایم؛ یک اپرا یا یک سمفونی.
موسیقی اجازه میهد تا زمان را بهصورت نظام یافته و الگودار شده درک کنیم. این الگوها باعث میشوند تا بتوانیم آینده را پیشبینی کنیم و با انتظار بشنویم: اینکه یک ملودی کی به پایان میرسد یا هارمونی چطور آنگونه که انتظار داریم پیش میرود.
موسیقی همچنین محرک قدرتمندی برای حافظه است. بازشنیدن یا بهیاد آوردن یک قطعهی موسیقی میتواند در یک آن خاطراتی فراموششده را بهیادمان بیاورد. برای اغلب ما بهخاطر سپردن یک ترانه با ملودی و هارمونیاش آسانتر از حفظ کردن یک شعر است. موسیقی وسیلهای است برای درک و نظم بخشیدن بین اتفاقی که در گذشته رخ داده، آنچه الان دارد اتفاق میافتد و آنچه در آینده روی خواهد داد. این بهشکل مرموزی شبیه به فیزیک است!