نشان ملی ثبت(رسانه‌های دیجیتال)
mus frame 1

موسیقی و فیزیک (بخش اول)

فیزیک در زبان و مفاهیمی که برای توصیف و درک موسیقی به کار می‌بریم حضور نافذی دارد. مثلاً ما از «بالا» و «پایین» نغمه‌ی موسیقایی حرف می‌زنیم و احتمالاً دقت نمی‌کنیم که این بیان چقدر استعاری است.

در نغمه‌های موسیقی هیچ ارتفاعی وجود ندارد که بالاتر یا پایین‌تر باشد. صداهای «بالا» از ارتعاش سریعتر ایجاد می‌شود و صداهای «پایین» از ارتعاش کندتر. اما در موسیقی در ارتباط با نغمه‌ها از «تند» و «کند» استفاده نمی‌کنیم. (این استعاره‌ها را برای چیزی کاملاً متفاوت به‌کار می‌بریم.)

اما اگر ارتفاع موسیقایی را به‌عنوان وضعیت‌های انرژی موسیقی درنظر بگیریم شاید قدری معنا پیدا کند. خواننده‌ها و نوازندگان سازهای بادی برای رسیدن به «ارتفاع» بالاتر باید انرژی بیشتری صرف کنند، اما نوازندگان سازهای زهی یا کلاویه‌ای تفاوت انرژی خاصی در نواختن نت‌های بالاتر و پایین‌تر ندارند.

شاید به دلیل فراگیر بودن نقش صدای انسان در انواع مختلف موسیقی، این ایده‌ی غلبه بر «جاذبه» موسیقایی همه‌جا دیده می‌شود، چه در کنسرتو ویولن پاگانینی، یا تکنوازی جیمی هندریکس. در موسیقی –مثل فیزیک- آنچه که بالا می‌رود بالاخره باید به پایین برگردد؛ و تازه، موقع پایین آمدن هرجایی فرود نمی‌آید. اغلب نظام‌های سازماندهی موسیقایی یک نقطه‌ی مرجع ثابت دارند. نغمه یا نتی که به عنوان جاذب عمل کرده و موسیقی را به سمت خودش می‌کشد.

در موسیقی غربی این نغمه را «تونیک» می‌نامیم و اغلب افراد فارغ از سطح آموزش موسیقاییشان می‌توانند آن نتی را که موسیقی به سمتش «کشیده می‌شود» را بشنوند و بخوانند. این ایده‌ی جاذبه یا مغناطیس یک نت را احتمالاً می‌توان مهمترین خصوصیت موسیقی غربی بین سال‌های ۱۶۰۰ تا ۱۹۰۰ میلادی و همچنین بخش عمده‌ی موسیقی بعد از آن دانست.

این ممکن است که ایده‌ای غربی باشد، اما در فرهنگ‌های موسیقایی دیگر هم، ایده‌ی مرکز جاذبه اغلب به‌شکل قدرتمند حضور دارد.

ارسال دیدگاه


بالا