انقلاب مخملی کلود دبوسی - بخش دوم
دوست داشتن موسیقی دبوسی آسان است، اما توضیح دادنش نه. تعداد کتابهایی که دربارهی دبوسی نوشته شده چندان زیاد نیست و هر دانشوری که به او میپردازد با چالش تحلیل هنرمندی روبرو میشود که از تحلیل بیزار بود. اثر تازه اضافهشده به مجموعهی کتابها دربارهی دبوسی «دبوسی: نقاش صدا» اثر استفن والش است که تاکید مناسبی را بر ارتباطهای پرشمار دبوسی با سایر هنرها قرار میدهد. دبوسی شاید اولین آهنگساز در تاریخ بود که به هنرمندی با ذهنیت کاملاً مدرن تبدیل شد، به جماعتی از نویسندگان و نقاشان پیوست و با آنها به تبادل ایده پرداخت. البته پیش از دبوسی واگنر را داریم. او چنان اثری از خود بهجا گذاشت که برای توصیف آن لغت «واگنریسم» باید وضع میشد. اما دربارهی واگنر این اثرگذاری معمولاً یکجانبه است: بهسمت بیرون. دبوسی دریافتکننده نیز بود. او میدید، میخواند، تعمق میکرد و آنچه را بیانناشدنی بود به صدا تبدیل میکرد.
ماری گوردون خوانندهی سوپرانو دربارهاش گفت «او مرد بسیار بسیار غریبی بود.» ریکاردو وینیوس نوازندهی پیانو میگوید او با چشمانی پرنفوذ و پیشانی برآمده (مثل یک خلافکار ایتالیایی) درنظر اول میتوانست تاثیر زیادی بر مخاطب بگذارد. فرانسوا لسور نویسندهی زندگینامهی مرجع او به زبان فرانسه او را فردی «کنارهگیر، غیرمعاشرتی، کمحرف، ترسو، حساس و خجالتی توصیف میکند.» گفته میشود او «تنها و ساکت» بود. او در «نوعی مردمگریزی پرغرور» زندگی میکرد. در روابط حرفهای و شخصیاش بهنوعی دورویی و دروغ گرایش داشت. او به اندازهی کافی به محدودیتهایش آگاهی داشت: «آدمهای اطراف من اصرار دارند نفهمند که من هیچوقت قادر نبودهام در دنیای آدمها و چیزهای واقعی زندگی کنم.»
دبوسی در ۱۸۶۲ در حاشیهنشینهای پاریس در خانوادهای فقیر بهدنیا آمد. پدرش مدام شغل عوض میکرد. مادرش هم خیاط بود. در دورهی کمون پاریس در ۱۸۷۱ پدرش مانوئل به عنوان کاپیتان در نیروهای انقلابی خدمت کرد و با شکست کمون بیش از یک سال زندانی شد. وقتی برحسب تصادف راجع به استعداد موسیقایی پسرش به همسلولیش چارلز دو سیوری حرف زد، او گفت که مادرش آنتوانت ماوته پیانیست است. ماوته زنی با ارتباطات قوی بود که گفته میشد شوپن در جوانی نزد او موسیقی کار کرده و او ترتیب پذیرش شوپن را در کنسرواتوار پاریس در سال ۱۹۷۲ داده است. نکتهی قابل توجه دیگر دربارهی ماوته این بود که آرتو رمبو به واسطهی ارتباط با داماد او (که با ماوته زندگی میکرد) به خانهی آنها رفتآمد داشت.
دبوسی در کنسرواتوار شاگردی بیقرار بود؛ حرص معلمها را درمیآورد و همکلاسیها را جذب میکرد. در مواجهه با اصول هارمونی و فرم پرسید: «چرا اصلاً به هرگونه نظام نیاز داریم؟» در یادگرفتن تکالیف درسیاش مشکلی نداشت و پس از دو تلاش جایزهی «پری دو روم» را از آن خود کرد که بهصورت سُنّتی گامی اساسی در تبدیل شدن به آهنگسازی موفق بود. اما در قطعات آوازی اولیهاش و بداههپردازیهای افسانهایش بر پیانو، قوانینی را نقض میکرد که صدها سال بود پابرجا بودند. آکوردهای آشنا با ترتیبهای غریب بهکار میرفتند. ملودیها روند گامهای باستانی یا غریب و خارجی را دنبال میکردند. فرمها در بافت و حسوحال حل میشدند. یک ارزیابی تحصیلی او را به پرداختن به «امپرسیونیسم» متهم کرد؛ برچسبی که بر او باقی ماند.