انقلاب مخملی کلود دبوسی - بخش هفتم و پایانی
در ۱۹۱۳ آن لحظهی ناگزیر برای دبوسی فرارسید که دیگر در خط مقدم قرار نداشت. آن سال «باله روس» (Ballet Russes) «پرستش بهار» استراوینسکی را عرضه کرد. دبوسی ابداعات استراوینسکی را ستایش میکرد اما چندان هم با درخشش بیرحمانهی همکار جوانش احساس راحتی نداشت. «موسیقی بدوی با تمام قراردادهای مدرن» نظر کنایهآمیز او بر این اثر بود. ظهور آتونالیتهی تمام عیار در موسیقی شوئنبرگ و شاگردانش هم ذوق او برانگیخته نکرد. او امر غریب را دوست داشت، نه خشن.
با ورود اروپا به وحشیگریهای آغاز جنگ جهانی اول، دبوسی حالتی رسمی و نسبتاً محافظهکار بهخود گرفت. با این حرکت او به همان توصیهای عمل میکرد که به پسرخواندهاش گفته بود: «به راهی که ایدههایت تو را وادار به رفتن آن میکنند اعتماد نکن.» همانطور که والش توضیح میدهد عدم اعتماد دبوسی به خود، خلاقیت و تولید آثار او را تا حد زیادی کند کرد.
در تابستان ۱۹۱۵ دبوسی تصنیف شش سونات برای گروه سازهای مختلف را آغاز کرد که خود حرکتی گویا است؛ چون تا آن هنگام او بهصورت عمده فرمهای سنت کلاسیک را نادیده گرفته بود. در یک انفجار خلاقانه او دوتا از سوناتها را طی چند هفته تکمیل کرد: سونات ویولنسل و سونات برای فلوت، ویولا و هارپ. بعد از آن هم یک سونات ویولن آمد. او این آثار را «پیشکشی پنهانی» به سربازان فرانسوی کشتهشده در نبرد میدانست. در حال و هوایی میهنپرستانه، او آنها را «کلود دبوسی، موسیقیدان فرانسوی» امضا کرد. این آثار پیشبینی کنندهی چرخش بهسوی نئوکلاسیسیزم در دورهی پس از جنگ بودند. او از کنایههای روشنفکرانه و خودآگانه پرهیز میکرد و کار خود را بازیابی و بازسازی زیبایی میدید که در جنگ نابود شده بود.
دبوسی راه جدیدی را یافته بود، ورای سمبولیسم و مدرنیسم. نمیتوان تصور کرد چه میشد اگر زندگیش به تلخی به پایان نمیرسید. در ۱۹۱۵ بیماری سرطان روده در او تشخیص داده شد و تحت جراحی نهچندان موفق قرار گرفت. سالهای پایانی عمرش را با سختی گذارند و نمیتوانست خانه را ترک کند. او در هنگامهی بمباران پاریس توسط آلمانیها درگذشت. بعدتر دختر دوازدهسالهاش در نامهی تأثربرانگیزی برای برادر ناتنیش نوشت «برای بار آخر او را در آن جعبهی منحوس دیدم. انگار خوشحال بود. خیلی خوشحال.»