موسیقی مثل جیپیاس ما است، پس باید از آن پشتیبانی کنیم.
موسیقی برای ادامهی حیات، ایمنی جسمی و تولیدمثل ما ضرورتی ندارد. موسیقی پیششرط بقای گونهی ما نیست. اما در عمل همهی آدمها با اشتیاق با موسیقی در ارتباط هستند. تقریباً تمامی فرهنگها نوعی موسیقی دارند و بیشتر مواقع چندین نوع. تمامی انسانها (بهجز افرادی با ناهنجاری نادر amusia) به نحو شگفتانگیزی قادرند تا ساختارهای پیچیدهی صوتی را درک کنند.
اما پیدا کردن تعریفی برای موسیقی دشوار است. برخی فرهنگها حتی برای آن کلمهای ندارند. شاید هم تعریف آن غیرممکن باشد چون طبیعتاً متنوع، چندوجهی و غیرملموس است. برای درک اهمیت آن در زندگیمان بهتر است بدانیم موسیقی چه میکند. به باور من موسیقی مثل سیستم مکانیابی جهانی (GPS) به عنوان ابزاری اساسی برای تعریف خود و مکانمان در محیط عمل میکند.
در کودکی از طریق موسیقی از والدین و همسالان چیز میآموزیم و خلاقیت خود را نشان میدهیم. در نوجوانی بهشدت بهدنبال تعریف هویت خود از طریق انتخابهای شخصی یا جمعی موسیقایی هستیم. انگار هر نسل یک موسیقی جدید برای این کار کشف میکند. در روابط عاشقانه از موسیقی برای جذب معشوق و بروز شادی وصل یا تلخی جدایی استفاده میکنیم. در بسیاری از انواع موسیقی بخش عمدهای به بیان چنین احساساتی اختصاص دارد. همچنین از موسیقی برای تاکید و ارج نهادن بر روابط خانوادگی، بزرگداشت گذشتگان و اجداد و جامعه و کشورمان استفاده میکنیم تا با مکانها و آدمها به صورتی معنوی و احساسی اتصال و ارتباط برقرار کنیم. موسیقی را بهعنوان رابط با امر قدسی و معنوی میشناسیم؛ چه در کار یک شمن یا اثری از باخ در ستایش مسیح.
هیچ تمدنی را نمیشناسیم که عرصهی هنری بالندهای نداشته باشد. در عمل هنرمندان برجستهی هر عصر را بهتر از سیاستمداران آن دوران بهیاد میآوریم. بهنظرم این سادهلوحانه است که فکر کنیم موسیقی میتواند خودبهخود و بدون ارجاعی به بیرون عالی باشد: عالی بودن موسیقی درنتیجهی ارتباط ما با آن است. حتی میتوان موسیقی را به عنوان چیزی ابزاری دید: ابزاری برای باهوشتر کردن و رامتر کردن.
نقش موسیقی در جهان امروز محصول کاری است که با آدمها میکند. این باید دلیلی کافی برای رهبران کشورها، روسای نهادها، سازمانها و جوامع باشد تا از موسیقی در نقشهای متنوعش حمایت کنند.