چشماندازهای موسیقی در قرن بیستویکم - بخش اول
آهنگسازی معاصر هم مثل مابقی دنیای هنری تکهپاره شده، و این اتفاق خوبی است.
هنگامی که کندریک لامار هنرمند هیپهاپ در ۲۰۱۸ جایزهی پولتزر موسیقی را برنده شد، در دنیای موسیقی کلاسیک واکنشهای مختلفی از ترس و اضطراب تا حسرت و حسادت به جریان افتاد. از زمان تاسیس این جایزه در ۱۹۴۳ انحصار آن در دست آهنگسازان موسیقی کلاسیک بوده است. برای اولین بار در سال ۱۹۹۷ یک موسیقیدان نسبتاً خارج از حیطهی کلاسیک –وینتون مارسالیس، نوازندهی ترومپت و آهنگساز جز- توجه پولیتزر را جلب کرد. برنده شدن لامار هم واکنشهای عصبی را به همراه داشت. منتقدی نوشت که «قطعههای آلبوم او از نظر عصبشناختی از موسیقی انحراف دارند.» البته جوانترها ازین موضوع استقبال کردند. مایکل گیبلرتون اهنگساز ۳۱ ساله که امسال جزء فینالیستها بود میگوید: «هیچوقت فکر نمیکردم کوارتت زهی من و آلبومی از کندریک در یک دسته قرار بگیرند. این جایزه دیگر یک افتخار محدود نیست.»
این موضوع باعث شد تا دوباره به عبارت «اثر موسیقایی برجسته» در بیانیهی پولیتزر فکر کنم. از ۱۹۵۰ این عبارت به معنای نوشتن اثری بود که قرار است توسط دیگران اجرا شود. اما آن تعریف همیشه ناقص بود چون موسیقیدانهای جز را از شمول خارج میکرد؛ کسانی که سنت موسیقاییشان شامل ترکیبی از نتنویسی و بداههپردازی است. در ۱۹۶۵ یک هیات داوران سعی کرد تا پولیتزر را به دوک الینگتون بدهد اما هیات امنا مخالفت کردند. در همین حین، در درون حیطهی آهنگسازی کلاسیک فعالیتهای تجربهگرایانهتر این تعاریف را بیش از پیش مخدوش میکرد. اوایل دههی پنجاه پیر شیفر و پیر هانری، کولاژهایی را درست میکردند که شامل ضبط صدای موتور قطار و دیگر صداهای شهری بود. از سوی دیگر اشتوکهاوزرن مشغول کار بر صداهای سینتیسایزشده بود و جان کیج ارکستر رادیوها را درست میکرد. در اواخر قرن، یک آهنگساز میتوانست هنرمند اجرایی (Performance Artist) یا هنرمند صوتی (Sound Artist) یا یک دیجی آوانگارد باشد. فینالیستهای پولیتزر ۲۰۱۷ از صداهای پانک-راک، صدای سخنرانیهای کلاسهای فلسفه و معماریها و فضاسازیهای صوتی استفاده کرده بودند.
تیم راترفورد جانسون در کتاب کوچک سیصد صفحهایاش «موسیقی پس از سقوط: آهنگسازی مدرن و فرهنگ پس از ۱۹۸۹» تنوع هوشربای موسیقی آهنگسازی شدهی قرن بیست و یکم را فهرست میکند؛ و بهعلاوه معنایی تفسیری به مجموعهی گستردهای از آثار میدهد که از سمفونیها و کوارتتهای زهی تا بداههپردازی بر پیانوی شکسته را دربر میگیرد. در پایان کتاب، تعریفها بیش از همیشه گنگ و محو میشوند: «آهنگسازی یعنی کار با صدا، یا سکوت، به طریقی ازپیش فکر شده، یا نشده.» خب، پس چه چیزی آهنگسازی نیست؟ بحثها حول و حوش این اصطلاح معمولاً بر پاک کردن یا ترسیم مجدد مرزهای بین کلاسیک و مردمپسند متمرکز میشود. راترفورد جانسون ما را وادار میکند تا دربارهی مرزهایی دیگر فکر کنیم: مرز بین ژانرها، بین ایدئولوژیها، بین هنر و جهان. «موسیقی پس از سقوط» بهترین نقشهی سرزمینهای ناشناختهی صوتی امروز است و نحوهی شنود مرا تغییر داده است.