گاه بهنظر میرسد که موسیقیِ معاصر و مناسبات پیرامونش، در ایران، شبیه به نوعی «مذهب» یا «فرقه» (Cult) است. نشانههای این «کالت» شدن چندان پنهان نیست. یکی از واضحترینهایشان شکلگیری و استفاده از نوعی زبانِ غریب، بیهودهمغلق، ابهامآمیز، اسرارآمیز و، گاه کمابیش، بیمعناست، که گویی تنها پیروان و روندگانِ این «آیین» با آن آشنایند و با آن زبانِ مشترک هویت مییابند؛ زبانی که در دفترچهها و بروشورها و صحبتهای مربوط به این آثار خودنمایی میکند و، در برخی موارد، هرچه در آن بیشتر عمیق میشوی کمتر میفهمی. علاوه بر این، فاصلهگیریِ حیرتآورِ این ژانرِ موسیقی در ایران با آنچه در جامعهی مخاطبان و دستاندرکارانِ غیرحرفهای و حرفهایِ موسیقی در جریان است، به نوعی، «درخودبودگی» و «فرقهای شدن» آن را تشدید میکند؛ و البته نگاهِ غریبهانگار و، گاه، از بالای دستاندرکارانِ این ژانر به دافعیّتِ آن نزدِ «اغیار» دامن میزند. از این رو، همواره احتیاطی شدید هست در مواجهه با این آثار؛ احتیاطی پسزننده از ترسِ عقوبت سردادنِ فریادِ لختی پادشاه.
نیز، صحبت کردن از موسیقی معاصر دشوار است، شاید به این دلیل: کارهای معاصر میتوانند آنقدر گشوده به تفسیر شوند و معیارهایشان متکی به خود و سیال باشد که عملاً هر نوع خوانشی را هم معتبر و هم نامعتبر کنند. یکسرِ این وضعیتِ متناقضنما به شکوهی بیانتها میرسد، که میتواند هر بار شنونده را به غور در دنیایی تازه فرابخواند و سر دیگرش به فریب و پوچی. «گشودگی» و «ابهامِ» چنین آثاری ممکن است به وضعیتی منجر شود که در آن «ماهیتی» ناموجود و رازآمیز عامدانه وجودش را فریاد کند، بیآنکه واقعاً وجود داشته باشد. به بیان دیگر، گاه مؤلفههای گوناگونِ کارهای موسیقی معاصر چنان به سوی ابهام و رازآمیزی میروند که شنونده احساس میکند با چیزی مواجه است که حضور تردیدناپذیرش به فهم و در دست نمیآید. عناصری که به هیچوجه محدود به صوت نیستند: از متنی بهشدت مبهم، رازآمیز و صرفاً توصیفیـ فنی گرفته، تا ترکیبها و کلاژهای صوتیِ غریب؛ ترکیبهایی که جابهجا شنونده را به کشفِ رابطهی موجود میان خود میخوانند و هربار او را ناامید میکنند. روابطی گاه آنقدر نامعلوم (ناموجود؟) که ممکن است این سؤالِ کفرآمیز را در شنونده برانگیزانند که «اصلاً چه ”چیزی“ پسِ این بازیها وجود دارد؟»
گاه باید کافرِ این مسلک باشیم و جرئت کنیم و بگوییم «شاید هیچ».
