روزگاری ایران رسیتال نوازندگان پیانوی بزرگی را به خود میدید. اجرای نامهای افسانهای سدهی بیستم همچون «آرتور روبنشتاین» ناممکن نمینمود. این جهانی دیگر بود و موسیقی کلاسیک غربی حمایت دولتی داشت و ... . امروز اما دستِ تنها و درعینحال توانای جامعهی مدنی در کار است تا به نیروی خویش برنامهای مانند رسیتال «گوتلیب والیش»، نوازندهای از همان تبار (گرچه هنوز کمتر افسانهای)، را برای بار چندم ممکن کند. و این حتا پیش از خود موسیقی جلب توجه میکند اگر دیدهی تیزبینی باشد.
والیش نوازندهی مشهور وینی برای رسیتالش رپرتواری از دورههای کلاسیک و رومانتیک برگزیده بود که کمتر اجرا کرده(/میشود) یا اصلاً ننواخته بود؛ «سونات برای پیانو در لا بمل ماژور شمارهی 31» از ژوزف هایدن (Hob. XVI:46)، «شش کانسولیشن» از فرانتس لیست، «سه قطعه برای پیانو» از فرانتس شوبرت (D. 946) و «فانتزی در دو ماژور» از روبرت شومان. ازهمینرو کنسرت نهفقط در ایران بلکه حتا برای کسانی هم که بهطور مستمر کارش را دنبال کرده باشند، درخور توجه بود. آغاز رسیتال با هایدن که والیش در اجرای سوناتهایش سابقهی طولانی دارد انتخابی عاقلانه و اطمینانبخش بود و فرصتی فراهم میکرد تا لحن شاخصش به گوش برسد. اثر لیست بهعنوان اولین اجرا مکاشفهای برای نوازنده (هرچند کمی ناتوان از دستیابی به نهایت ویژگیهای بیانی هریک از آن نگینهای موسیقایی) و فانتزی مشهور برای شنوندگان و نوازنده پایانی پیانیستیک سنگین و نفسگیر (مخصوصاً در مومان دوم مارشگونهی باشکوه) بود.
اما آنچه در قلب این رسیتال جای داشت، اثر شوبرت بود؛ قطعهای که شنیدن اجرایش والیش را بهعنوان یک شوبرتکار متفاوت تثبیت میکرد. آنجا که در آلگرو آسایی، بخش رقصمانندِ متلاطم بر اثر سرعت سرگیجهآور فاصلهای بعیدتر از همیشه از بخش آوازگون آرامشبخش گرفت و در تمپو پریمو به آتش اضطرابی زبانهکشتر از نخست بازگشت؛ یا آنهنگام که در آلگرِتو ملودی بخشِ متین نخستین را به تضادی تا حدِ خشونت تقویتشده رساند و باز به همان متانت بازگشت و دوباره به آهنگ شکوهآمیز گذر کرد و باز تردستانه میان محزون و متین فاصلهای بزرگ انداخت؛ یا درنهایت زمانیکه تضادهای از پیش شدیدِ میان قسمت شادان و انفجاری آغازین و جدیت آیینی میانی را تا حد نهایت گسترش داد، والیش با مهارش بر دینامیک و رنگ و تغییرات حالت و جملهبندی خلاق ثابت کرد که همیشه میتوان یک گام فراتر رفت.
