مدتی است که، در میان انبوه برنامههای ضعیفِ صدا و سیما، به برنامهای برخوردهام به نام «کتابباز»؛ برنامهای که ضمنِ دعوت از کارشناسانِ زمینههای مختلف، به آنها زمان میدهد که کتابهایی را معرفی کنند و آراء و نظرات خود را بیان دارند. در ابتدای برنامه، مختصری از مطالب کتاب را شرح میدهند؛ گپوگفتی پیش میآید؛ و مجری (سروش صحت) نیز، که خود با تحصیلات کاردانی رادیولوژی، کارشناسی شیمی کاربردی و کارشناسی ارشد آلودگی و حفاظت محیط زیست دریا (منبع: ویکیپدیا) فردی تحصیل کرده شناخته میشود، و البته نویسنده و بازیگر و کارگردان است، به اجرای برنامه مینشیند.
مخاطب در بستر فراهمآمده، با دلگرمی به تخصصِ کارشناس و اعتبارِ حرفهایِ مجری برنامه، که خود در ذهن مخاطب وزنهای ثابت برای این برنامه تلویزنی به شمار میآید، میتواند کتابهای معرفیشده را در فهرست مطالعهی خود جای دهد. قرار بر این است که توضیحات شفاهیِ ارائهشده توسط کارشناس و مجری به درک و فهم کتابها، که برخی تخصصی نیز هستند، کمک نماید. من هم، در مقامِ یک مخاطبِ عام که کمتر به منابع و انسانهای مورد وثوق دسترسی دارد، دل به این برنامه بسته و قسمتهایی چون برنامههای دکتر مجتبی شکوری را مرهم مشکلات روانی خود کرده، در قسمتهایی با حضور دکتر رشید کاکاوند به شناخت بهتر ادبیاتِ معاصر پرداخته و برنامههای حسین فروتن را برای یافتنِ شیوهای بهتر در تفکر برگزیدهام. ویدئوکستهای احسان عبدیپور هم، که برای کسی چون بنده که از جنوبِ این سرزمین تماشاگرم، جایگاهی ویژه دارد. تا اینجای کار، همهچیز عالی و در خدمت فرهنگِ کتابخوانی، که شعار برنامه است، پیش میرود.
اما چندی پیش، که یکی از کارشناسان دعوتشده با عنوان «استاد دانشگاه در زمینه موسیقی» در برنامه معرفی شد، داستان برایم تغییر کرد. من، که بعد از برنامهی قبلی و اظهارنظرهای غیرکارشناسی مهران مدیری دربارهی موسیقی، از کتابباز در خصوص موسیقی دلسرد شده بودم و ضربهی اول را خورده بودم، سراپا گوش شدم. در آن تجربهی تلخ، حرفهایی که مدیری عنوان کرده بود را به حسابِ تفاخر به عموم مردمِ کمتربرخوردار گذاشته بودم، که دارندگی و برازندگی. کارگردان سینما و تلویزیون است، تمکن مالی دارد و سفر خارجی میرود. به گفتهی خود ایشان، بهجای اینکه به جاهایی بروند که عوامی چون من، اگر دستشان برسد و به فرنگ بروند، میروند، بهجای باطل کردن وقتِ شریف، به کنسرت موسیقی کلاسیک خواهند رفت. جملهی ایشان این بود: «هر وقت مردم میرن اونوَر، میرن چیز (همراه با تکان دادن سر)، من میرم ارکستر سمفونیک». در آخر هم، برای اعتبار بخشیدن به سخنان خود، به ابراز علاقه به یکی از معتبرترین آهنگسازانِ تاریخ موسیقی (یوهان سباستین باخ) متوسل شدند و چنان گفتند که دیدیم و شنیدیم. همچنین، سکوت و تاییدهای جناب مجری را از بابِ احترام به بزرگتر و کسی که سابقاً کارفرمای ایشان بوده برداشت نمودم و مراتب اعتراض خود را فروخوردم.
ولی ضربه دوم عمیقتر بود. اینبار، پیروز ارجمند دربارهی موسیقی، در رسانهای که با هزینهی خودِ مردم گردانده میشود، کالای نامرغوبِ فرهنگی عرضه کرد. اطلاعات غلطی که ایشان از تاریخ موسیقی ارائه میداد، اگر برنامه زنده بود، شاید قابل اغماض میبود. غلطها یکیدوتا هم نبود که بگوییم سهوی. جالب اینجاست که باز هم سخن از باخ رفت. انگار که برای اینکه بگوییم چقدر در یک زمینهای از بقیه سر هستیم، باید خود را مخاطب یکی از غولهای آن رشته بنامیم، تا کسانی چون من، که گوشمان قدرت درک موسیقیِ بزرگانی چون باخ را ندارد، رشک بورزیم که: عجب استادی است؛ برای التذاذ شنوایی خود، در زمان فراغت، باخ گوش میدهد. البته ایشان فرمودند «نِکتورنهای باخ»، «رکوییمهای باخ»؛ فرمهای موسیقاییای که پس از باخ ارائه و شناخته شدند: اولی توسط جان فیلد و دومی، که تاریخی قدیمیتر دارد، بیشتر با موتسارت. شاید عنوان شود که خطا سهواً بوده است. گفتگوهای بعدی چیز دیگری میگوید، وقتی در پاسخ به مجری گفتند: «باخ در این قطعه (رکوئیم) بیشتر از آن چه که بخواد سوگواری کنه، در شکوه و عظمتِ منش و انسانیتِ ماست»؛ و ادامه دادند: «منبع الهام موسیقیِ باخ از ماوراست». در اینباره، چیزی نمیتوان در زندگینامهی باخ یافت. درست است که او آهنگسازِ کلیسا بود، ولی بارها در نامههای خود از سفارشهای زیاد کلیسا شکایت داشته و، زمانهایی که تعداد فوتشدگان کم میشد، از درآمدِ کم خود شکایت کرده بود. چنین حقایقی نشان از زمینی بودنِ باخ و منبع الهامش دارد (هرولد شونبرگ، «سرگذشت آهنگسازان بزرگ»).
«باخ، در شکل بخشیدن به سبک شخصیِ خود، از منابع موسیقایی سه سرزمینِ مختلف بهره گرفته است. او کنسرتوهای ایتالیایی و رقصهای فرانسوی را همچون موسیقی کلیسایی وطنش آلمان با تأملی پرشور مطالعه کرده است» (راجر کِیمی یِن، «درک و دریافت موسیقی»). بهنظر نمیرسد عباراتِ کِیمی یِن همسو با ادعای جناب دکتر باشد که میفرمایند «باخ یه مرزی بین موسیقی شرق و غربه». در جای دیگری از همین کتاب، که اتفاقاً توسط دکتر ارجمند در همین قسمتِ کتابباز معرفی شد، میخوانیم: «در زمان باخ، از نظر سبک، چندان تفاوتی میان موسیقی مذهبی و غیرمذهبی نبود. در واقع، او آثار مذهبیِ خود را اغلب فقط با تنظیم دوبارهی قطعههای سازی یا آثارِ مبتنی بر متنهای غیر مذهبی آفریده است. در موسیقی کلیسایی او نیز، فرمهای اپرایی مانند آریا و رِسیتاتیف بهکار گرفته میشوند». البته جناب ارجمند چیز دیگری میگوید: «مگه میشه این ملودیها رو با فکر کردن نوشت؟ اینا حتماً یه منبع الهام دیگهای داره».
ایشان در ادامه گیتار را برگرفته از بربط ایرانی و عودالشبوط معرفی میکند. این سخن از کسی که خود را دارای مدرک موزیکولوژی معرفی کرده بعید به نظر میرسید. اگر قرار بر این باشد که یک موزیکولوگ ریشهی سازها را این گونه به اشتباه عنوان کند، چه انتظاری از بقیهی جامعهی موسیقی میتوان داشت؟ مضافاً، میتوان نیای گیتار را ساز ویهولا دانست، که در ایالت کاتالان اسپانیا هنوز یافت میشود. از سوی دیگر، آهنگسازان و نوازندگانِ گیتار بهدلیلِ نداشتن رپرتوار منسجم تصمیم به تنظیمِ آثار لوت برای گیتار نمودند و این امر دلالت بر ریشه داشتن گیتار در لوت ندارد. همانطور که اگر اثری از ویلنسل برای گیتار تنظیم کنیم، هیچ رابطهی خانوادگی بین این دو ساز ایجاد نخواهد شد. البته در مورد واژهی گیتار و ریشهی آن نظراتی دیگر بیان میشود که نمیتوان این مطلب را موثر در شکلگیری خودِ ساز دانست.
دکتر ارجمند در ادامه گفت «فلوت سحرآمیز»ـِ موتسارت نیز ایرانیترین قطعهی موسیقی کلاسیکِ شناختهشده در دنیاست. جالب اینکه، قالبِ این اثر (زینگ اشپیل) از نظر صدادهی یکی از آلمانیترینِ قطعات موسیقی کلاسیک به شمار میرود. این مورد چنان واضح است که نیازی به ارائه منبع هم نمیبینم. اگر بخواهیم اثری از دورهی کلاسیک نام ببریم که نزدیک به فرهنگ ایرانی باشد و عِرق ملیِ بینندگان را نیز تحریک کرده باشیم، «اپرای خشایارشا شاه» از هَندل میتواند گزینهی بهتری باشد. اگر وارد موسیقی قرن بیستم شویم، نمونهها بیشتر هم میشود. البته، نمیدانم چه اصراری است که هر چیزی را جوری جلوه دهیم که ریشه در «ما» داشته باشد؟ و یا اصولاً اگر چنین ریشهای وجود داشته باشد، چه فضیلتی به شمار میرود؟ البته که ریشهی بسیاری از آثار فرهنگیِ اروپا جایی غیر از اروپاست.
به نظر میرسد، وقتی بخواهیم به عنوان کارشناس در رسانهی ملی حضور یابیم و مسالهای را مطرح کنیم، نیاز است شاید یک هفته بلکه بیشتر تحقیق کنیم، سپس موضوع را ارائه نماییم؛ که کاری بسیار پسندیده است. در عین حال، زمانی که مسالهای را به اشتباه بیان کنیم و آن را تخصصِ خود معرفی کنیم، غیراخلاقی و غیرحرفهای رفتار کردهایم و بعید میدانم با صدور اصلاحیه یا قرائتِ یک متن در برنامههای آینده نیز بشود آن را رفع و رجوع کرد.
دیدگاهها
رضا ممیزان 2 سال پیش(28 دی 1399 ساعت 09:10)
به نظر من کلا بهتر است این برنامه ها را نبینیم و همان کتاب ها را که نوشته اند ، وقت بگذاریم بخوانیم ، چون این برنامه ها ( و کلا تلویزیون ) ضررش بیشتر از سودش است.