پدیدهی هنر از طرف صاحبان آن، خاصه در مشرقزمین، طوری تعریف شده است که ما با فکر کردن به آن تقریباً بعید است یادِ موجودات درونگرا و منزوی نیفتیم که در خلوت نشستهاند و با الهام از ماوراءطبیعه مشغول خلق اثری هنری هستند. این به نظر ردای موقری برای هنر میآید. اما، بهراستی، با پوشاندنِ آن هنر را در مواجهه با مخاطب از حق اولیهاش، که همان عرضه شدن بی هیچ حجابی است، محروم کردهایم. شاید این جالب نباشد که ما اثری را به پشتوانهی خالقِ آن و فارغ از اصول زیباییشناختیای که در بررسی یک اثر به کار ما میآیند قضاوت، رد یا تایید کنیم. نقد یک اثر از قضاوت خالقِ آن بهدور است و منتقد بدون پیشداوری سعی در درک اثر دارد. اما چگونه میتوان به درک درستی از اثر هنری رسید وقتی نقش خالق آن را نادیده گرفتهایم؟ با نگاهی عمیقتر، خالق نه فاعلِ اثر، بلکه مفعولِ شرایط و محیطی است که از او شخصیتی منحصربهفرد ساخته و او را به خلق اثری خاص سوق داده است. ما، به واسطهی تقدس خدشهناپذیری که حول هنر و هنرمند شکل گرفته، تمایلی نداریم به خالق اثر نزدیک شویم. این تقدس نهتنها ما را از واقعیت دور میکند، بلکه در پدیدارشناسی هنر نیز محلی از اِعراب ندارد. چراکه، خودآگاه یا ناخودآگاه، دست به سانسورِ بخشی از هنر زدهایم که ارتباطی با آن فضای آشنا و منزهِ ازپیشساخته ندارد. رکنالدین مختاری در تاریخ موسیقی ایران شاید نمونهی روشنی از این سانسور باشد.
اگر بخواهیم به درک درستتری از طرح موضوعِ «آثار رکنالدین مختاری» برسیم و یا بخواهیم پا را فراتر بگذاریم تا کمی خود را به او نزدیکتر ببینیم، نمیتوان تنها به زندگی موسیقایی رکنالدین خان بسنده کرد. برای درک بهتر این موضوع، بهتر است گریزی بزنیم به فیلم «پیانونواز» (Pianist). «پیانونواز»، فیلم ویژهی پولانسکی، بیش و پیش از اینکه راوی ظلمهای رفته بر یهودیان توسط آلمان نازی باشد، فیلمی است در مدح موسیقی. اواخر جنگ و از میان خرابههای شهر است که پیانویی سر بیرون میآورد و حال، موسیقی میخواهد بار دیگر طنینانداز شود. نغمههای آرامشبخشی، که چون فرودی برای یک سمفونی دهشتناک میشنویم، با پادرمیانیِ یک افسر نازی، توسط اشپیلمن نواخته میشود و آن افسرِ نازی کسی است که برای هیتلر، که اتفاقاً او هم در خلوت نقاشِ خوشذوقی بوده، انسانهای زیادی را به کام مرگ فرستاده است.
رکنالدینخان هم از همین جرگه است. او تنها شیفتهی موسیقی نبود و یا برای تفنن در خلوت به هنر پناه نمیبرد. او قاتل و شکنجهگری در دستگاه رضاشاه و، به موازات آن، نوازندهی چیرهدست ویلُن بود، که رِنگها و پیشدرآمدهایش تا به امروز برای شنوندهی موسیقی ایرانی تازگی دارند.
تحلیل موسیقی رکنالدین، بدون در نظر گرفتنِ ویژگیهای روانشناختی او، ناقص است. اما مورخین و منتقدین موسیقی ایران به اشتباه به این شیوه از تحلیلِ آثار او دامن زدهاند. در بیشترِ نُسَخ مربوط به تاریخ موسیقی ایران، همین که به اسم رکنالدین مختاری میرسیم، شخصیت او را در هالهای از ابهام میبینیم. هویت این آهنگساز، در اکثر نسخ نقد و تاریخنگاری موسیقی، تنها به رِنگها و پیشدرآمدهایش، اینکه پشتیبان اهالی موسیقی بوده و با درویشخان دوستی نزدیکی داشته محدود شده است. اما انکار زوایای پنهان شخصیت او به معنی انکار بخشی از جهان ذهنی اوست؛ همان جهانی که آثار رکنالدین مختاری زاییدهی آن هستند.
این از ویژگیهای جالب اهل هنر است که خود همواره از سانسور گلهمندند، اما وقتی جایگاه رفیع فرهنگیشان به خطر میافتد، هر چند با اکراه، به آن تن در میدهند؛ به خصوص اهالی موسیقی ایران، که دیرزمانی است در تلاش برای اثبات خود هستند. اما این تصور که موسیقی باید به چیز مقدسی تبدیل شود و هنرمند را منزه، با احساساتی لطیف و به دور از خصایص شرِ انسانی، نشان داد مانع از رسیدن به درک و دریافتی دقیق و عمیق از آثار میشود.
به هر حال، از بابت شخصی چون رکنالدینخان مختاری شرمنده باشیم یا نه، چه بخواهیم چه نخواهیم، موسیقی او با تمام ویژگیهای نابش امروز همچنان شنیده میشود. چرا که موسیقی یک ناجی و یا قرص آرامبخش برای بشریت نیست. موسیقی تنها موسیقی است، با تمام جنبههای خاص خودش، که میتواند همه را از خیر تا شر در خود ببلعد.
