آنچه در موسیقیِ اغلب فیلمهای گروه «هنر و تجربه» میتوان شناسایی کرد این است که به نظر میرسد چنین باوری شکل گرفته که فیلمهای غیربازاری، کمکنش و درونگرایانه باید موسیقیای کمکنش و دور از تلاطم داشته باشند. موسیقیِ «آندرانیک» گویی از چنین باوری حاصل شدهاست. درحالیکه لزوماً اینگونه نیست. به اقتضای هر فیلم این موضوع جنبههای متفاوتی مییابد و موسیقی گاه میتواند به جای تصویر، یک آشوب درونی را بازنمایاند. علاوه بر این، موسیقیِ «آندرانیک» هیچ ایدهی خلاقهای ندارد تا دست فیلم را بگیرد. تصور کنید در فیلم «کتاب سبز» (فارِلی، 2018) که محور داستاناش یک نوازندهی پیانوست، موسیقیِ فیلم سراسر پیانو میبود. احتمالاً این ایده، نخستین و سادهترین ایدهایست که در چنین فیلم/فیلمهایی به ذهن میرسد. تا اینجا و بدون در نظر گرفتنِ سایر عناصر محتواییِ فیلم، این انتخاب بیراه به نظر نمیرسد. در «آندرانیک» نیز -نه محوریتِ کلِ فیلم بلکه- یکی از چهار بازیگر فیلم، معلم ویولنسل است و موسیقی نیز مبتنی شدهاست بر حضور این ساز. اما چه ایدههای دیگری میتوانست به کار آید؟
داستانِ «آندرانیک» تماماً در خانهی یک کشیش میگذرد که با دخترش (همان معلم موسیقی) و یک خدمتکار در آن زندگی میکنند. فیلم، یک تئاترگونهی آرام است و نه تنها از نظر صوت بلکه از حیث طراحی صحنه نیز خلوت است. حال که تصمیم گرفته شده تا فیلم موسیقیای داشته باشد، طبیعتاً در چنین سکوتی–دستکم در ابتدای فیلم- موسیقی در بیشترین حد ممکن به چشم میآید (بخوانیم به گوش). آنچه بر روی نخستین صحنهها نواخته شده بدیههگونهای بیشکل است که نمایندهای از هیچ عنصر فیلم ندارد جز همان یک لحظه دست به ساز بودنِ دختر در سکانسِ آغازین. درحالیکه محیطِ مسیحیِ فیلم، حداقل دستمایهای میتوانست باشد که میشد به کار گرفته شود و موسیقی، شکوهی به فیلم ببخشد؛ مثلاً با یک چندصداییِ آوازی در مدهای کلیسایی و انتخابهایی از این دست. یا حضورِ آندرانیک (که در فیلم دیده نمیشود) میتوانست با به کار بستنِ ایدهفیکس1 رنگی به خود بگیرد.
به عمل درآمدنِ چنین ایدههایی، علاوه بر منابع مالی به تأمل و درنگ نیاز دارد. متمایز بودنِ موسیقی در چنین فیلمی میتوانست اهرمی باشد برای هرچه بیشتر متمایز شدنِ فیلم و رد انداختناش در ذهنِ بیننده.
1- یک ایدهی موسیقاییِ مشخص و ثابت (از قبیل یک تم یا حضور یک ساز) که همواره با عنصری از داستان فیلم همراه میشود.