نشان ملی ثبت(رسانه‌های دیجیتال)

تگ: حسین گل گلاب


matrook

بیناذهنیتِ متروک در نمونه‌ی «ای ایرانِ» بدلی

نویسنده: فرشاد توکلی

بیشتر از چند روزی از انتشار نسخه‌ای از سرودِ ای ایران، ساخته‌ی موسیقی‌دانِ فقید روح‌الله خالقی، به کوششِ معاونتِ تبلیغاتِ آستان قدس رضوی نمی‌گذرد. نسخه‌ای که در آن جای اشعارِ حسین گل‌گلاب (شاعر فقید) را اشعاری در ستایش بنیادهای اعتقادی حاکمیتِ شیعیِ ایران گرفته است. گفته‌اند شعرها سروده‌ی یکی از زائرانِ اربعین است که شش سالِ پیش پیاده عازم عتبات عالیات شده بود. واکنش‌ها به این انتشار متفاوت بوده است. اکثریتِ مطلق جامعه مقابل این اتفاق سکوت کرده‌اند؛ اعتراض‌های موجود در فضای مجازی مُشتی که نمونه‌ی خروارِ جامعه‌ی هشتاد میلیونی ایران باشد نیست. خاموشانِ جامعه را تنها گروه‌های کمترفرهنگیِ جامعه تشکیل نمی‌دهند. اینان خود سه دسته‌اند: گروه اول، آنان که این نمونه‌ی اخیر را بیشتر ترجیح می‌دهند (مثلاً همان زائرِ شاعر)؛ اشتباه است که این گروه را دستِ‌ کم بگیریم. گروهِ دوم، آنان که این دستکاری را امری عادی و طبیعی می‌پندارند؛ برای این گروه، مسئله در حد رد و بدل کردنِ یک فیلم در گوشی‌های موبایل و صفحاتِ مجازیِ اینترنت باقی می‌ماند، زیرا مشابه‌اش را هر روز به صورت‌های گوناگون می‌بینند و خود پخش می‌کنند. گروه سوم آنان‌اند که، به دلیل بی‌پایه دانستنِ پرستشِ سرزمین، شعرِ اصلی را با نمونه‌ی آستان قدسِ رضوی هم‌سرشت می‌بیند و، بنابراین، در مقابلِ این نسخه سکوت و ریشخند و بی‌تفاوتی پیش گرفته‌اند؛ این گروه را معمولاً لایه‌های بالای طبقه‌ی متوسط که به آموزش، تحصیلات عالی و اوقات فراغت دسترسی دارند تشکیل می‌دهند؛ این‌ها اندک‌اند، اما وجود دارند. گروه‌های خاموش همه‌جا هستند. گروه‌های خاموش کوچه و خیابان، دکان و مغازه، شهر و روستا را اشغال کرده‌اند. خاموشان را به‌راحتی می‌توان نفس کشید.

معترضان به فضاهای مجازی و معدود مکاتبات دیوان‌سالارانه محدوداند: گروهی که با گرایش به میهن‌پرستی این دستکاری را ناموجه می‌داند و تنها در همان فضاهای مجازی با چند سطر نوشته اعتراض یا عصبانیت خود را ابراز کرده است؛ و نیز افرادی حقیقی و حقوقی که بر پایمالی حقوق معنوی این اثر، که در زمره‌ی میراث فرهنگی ملی ثبت شده است، شوریده‌اند (گلنوش خالقی و خانه‌ی موسیقیِ ایران). در این بین، ظاهراً بین سازمان میراث فرهنگی و آستانِ قدس هم مکاتباتی از این حیث که پیامدهای قانونی این کار چیست برقرار شده است. از این منظر سازمان‌های دولتی ظاهراً به‌نسبت فعال‌تر از جامعه عمل کرده‌اند.

جامعه از گروه‌های متعدد و متفاوتی تشکیل شده است و فراموش کردن این اصل، به هر شکل، تحلیل‌ها را به نابسندگیِ تازه‌ای فرو می‌برد. اما شایسته است از خود بپرسیم حق با کدام گروه است. خاموشان، از فرهنگ‌پیشه و تحصیل‌کرده تا مؤمنانِ ذاکر و روستاییان و رنج‌برانِ دخمه‌های تولید؟ یا معترضانِ پراکنده‌ی سطرنویس؟

این نوشته می‌کوشد با تبیینِ نوعی چارچوبِ فکری، از منظری جامعه‌محور، به رخداد انتشار ای ایرانِ معاونتِ تبلیغاتِ آستانِ قدسِ رضوی بپردازد. منظرِ جامعه‌محور یعنی آن جایگاهی که - ایستاده بر آن - شکل‌گیریِ مسئله، حقانیت و چاره‌اش را نه در ساختارها و نهادهای حاکم که در جامعه می‌جوییم. برای این‌کار، ابتدا می‌نمایانیم که برخورد با یک اثر هنری از جمله موقعیت‌هایی است که می‌توانیم آنها را «موقعیت تلاقی» بنامیم. به‌پیوستِ این نکته «موقعیتِ تلاقی» را به‌اختصار شرح می‌دهیم. سپس نشان می‌دهیم که موقعیت تلاقی در سرشت خود چه معنایی به مواجهه‌ی ما با یک اثر هنری می‌دهد. از این رهگذر انتشارِ این نسخه‌ی ای ایران را از دیدگاهی جامعه‌محور می‌کاویم؛ دیدگاهی که سهم جامعه، خاموشان و معترضان، را در چنین تولیدی برجسته می‌کند.

 

تلاقی با یک اثر هنری

شنیدنِ یک موسیقی، تماشای یک فیلم، خواندنِ یک کتاب، محو شدن در یک تابلوی نقاشی، شنیدنِ سخنانِ یک سخنران و هرچه از این قبیل را می‌توان یک موقعیت دانست؛ موقعیتی که در آن دو نهرِ مستقلِ ذهنیت و تخیل، دو جریانِ خواست و اراده و کُنش، دو واحدِ اجتماعی، به‌میانجیگریِ ”چیزی“ ـ که یا پیشتر زاده شده است و یا در همان موقعیت شکل می‌گیرد و زاده می‌شود (موسیقی، فیلم، کتاب، نقاشی، صمیمیت، فرمانبرداری و مانند این‌ها) ـ با یکدیگر تلاقی می‌کنند. هریک از این موقعیت‌ها یک «موقعیتِ تلاقی» است. موقعیت تلاقی تنها یک موقعیتِ زیبایی‌شناسانه یا صرفاً یک موقعیتِ بهره‌مندی یا بهره‌مندسازی نیست. در این موقعیت، هریک از دو سوی تلاقیْ آینده‌ای را مقصود کرده‌اند و، درست به همین خاطر، گذشته‌های خود را به نیتِ به اشتراک گذاشتن به همراه آورده‌اند. واژه‌های «نَهر» و «جریان» به همین گذشته‌های آینده‌خواه اشاره دارد: گذشته‌ها هم‌سرنوشت و هم‌افق می‌شوند، ”اکنون“ به تلاطمی گرداب‌گون می‌افتد و آینده‌های تازه‌ای رقم می‌خورند. کوشش در تکرار این تلاقی‌ها و استمرارشان در تاریخْ طرح‌ریزیِ آینده است، از مسیرِ امروز.

تلاقیْ موقعیتِ رودرروییِ دو خواست و اراده است؛ صحنه‌ی بروزی است از پذیرش یا امتناع؛ پدیداریِ اجبار و آزادی است؛ زایشگاهِ حق و مسئولیت است؛ فرصتی است برای تماشای آینده‌ای که قصد شده است؛ دریچه‌ای است به تبانی‌های پنهانِ گروه‌های اجتماعی برای شکل‌بخشی و طرح‌ریزیِ روزگارِ در راه. از این جایگاه، شنونده‌ی یک موسیقی شدن یا دیگری را شنونده‌ی موسیقیِ خود کردن همواره چیزی بیشتر از یک رویدادِ فیزیکی است. طرفینِ تلاقی هر کدام شروطی را در میان می‌گذارند. تلاقی محلِ عقدِ نوعی قرار و مدار است. استمرارِ یک نوع تلاقیِ خاصْ هم‌دستی است در آینده‌ای مشترک؛ نوعی تبانی است در یک جهت‌گیری. هر نوع اقدام، از هریک از دو طرفِ تلاقی، که باعثِ تداوم و تکرارِ آن تلاقی شود، درخواست یا پاسخی است برای بازتولیدِ میانجیِ آن تلاقی. حضور و تشویقِ گرمِ ما در کنسرتِ خواننده‌ی گمنام اعلامِ تقاضای حضورِ مشابهِ دوباره‌ای است از او. صف بستن بر درِ رستورانِ محبوبْ اصرار است بر تولید آن غذاها با همان کیفیت‌ها. تکرارِ تحملِ ناکوکیِ یک گروهِ موسیقی به موسیقی‌دان می‌گوید ”کوک بودنِ گروه جزوِ شروطِ اصلی تلاقی من و تو نیست؛ راحت باش“. فروشِ بالای اخراجی‌ها یعنی ”ای فلان، از همین می‌خواهیم، لطفاً برای‌مان بساز“. وقتی موسیقیِ موسیقی‌دان را مسلم‌تر و مفت‌تر از ارثِ پدری ”دانلود“ می‌کنیم، او هم بنجُل‌های همیشگی‌اش را هربار در ظاهر دیگری تقدیمِ انتظارِ به‌ سر رسیده‌ی ما می‌کند.

فهمِ تلاقی فهمِ رابطه‌مندی با زمان و مکان و زمانه است. در بیانی ساده‌تر و تلخ‌تر: این که «همه‌چیزمان به همه‌چیزمان می‌آید» حاصل سخت‌کوشیِ ماست در برپاییِ این سازگاریِ هولناک؛ نتیجه‌ی ادامه‌دادنِ چرخه‌ی معیوب است؛ کاستنِ زندگی به سود و زیانی فردی و روزمره؛ هدف‌گیریِ پیکانِ اراده است از آرمان‌گاهِ آینده به امروزِ نرخِ دلار و کرایه‌خانه. اگر آنچه داریم نابسنده‌ی امروزمان است، دلیل‌اش نابسندگیِ خودمان است. از این مسیر است که بررسیِ تلاقی کاویدنِ پدیداری‌ها و مربوطیت‌هایشان می‌شود.

 

تلاقی با «ای ایران»ِ بدلی: مواجهه با یک مصادره

به انتشارِ ای ایرانِ آستانِ قدس نگاه کنیم. این‌جا هم با یک تلاقی مواجه‌ایم. یک نهرِ تلاقی ماییم و گذشته‌ای که ای ایران جایی در درازنای مغمومِ درنوردیده‌اش دارد. وزنِ این ”جای“ به دلیلِ مسیرهایی که از روزِ تولدِ اثر تاکنون پیموده‌ایم کم و زیاد شده است. با این حال، شیارش بر ذهنِ مایی که موضوعِ عنوانِ ”جامعه‌ی ایران“ هستیم عمق مشخصِ خود را دارد؛ و بر این شیار درخت‌ها و بارهایی نشانده‌ایم، روا یا ناروا. درختِ یادهای مسیرهایی گاه به درست یا اشتباه رفته، گاه نرفته و گاه در رویا پرورانده؛ ما با این بر و باغ وجهی از تاریخِ معاصر را احضار می‌کنیم، که یا حضور داشته و یا می‌خواسته‌ایم حضور داشته باشد. این‌ها شروطِ پیشینیِ ماست برای میانجی‌شدنِ ای ایران در یک تلاقیِ موسیقایی. نهرِ دیگرْ آستانِ قدسِ رضوی است با گذشته‌ای ناپذیرای موسیقی، در شکلی که با چله‌سالِ اخیر مشخص می‌شود. نهری که اجرای ای ایران را در شعاعی که قدرت اِعمال قدرتش باشد بر نمی‌تابد. اکنون این دو نهر، این دو کاریز، در مظهری واحد با یکدیگر تلاقی کرده‌اند؛ میانجیِ این تلاقی نسخه‌ای بَدلی از ای ایران است. موسیقی‌اش نشانِ ما را دارد و شعرش نشانِ آستانِ قدس را. میانجی برای ما همان نیست که بود، و برای آستانِ قدس تا پیش از این، در این چله‌سال، میانجی موضوعیتِ این و آنی نداشت؛ او ناپذیرای موسیقی بوده است. میانجیِ تلاقیِ جدید برملا می‌کند که شرط پذیرشِ آستان قدسْ این تغییر شعر است؛ این تغییر خاطره. آن را می‌پذیرد اگر موسیقی یادآور او باشد؛ اگر بر اقلیمِ یادآوری‌اش بیافزاید. در این تلاقی، شروط ما و آستان قدس یکی نیست. ما به خاطره می‌آییم و او به تصرف. با این حال، با نهر او درآمیخته‌ایم و در مقابل خاطره‌ای که مصادره کرده است خاموش‌ایم. گویی که نهرِ ما گذشته‌ای نداشته است؛ گویی که ما نبوده‌ایم؛ گویی که ما بی‌گوش یا بی‌زبانیم؛ گُنگ‌ایم؛ عجم‌ایم؛ خشک‌ایم؛ بایِریم؛ متروکیم.

 میانجیِ این تلاقی، ای ایرانِ آستان، تنها یک نسخه‌ی جعلی از این اثر نیست. ای ایران اول غصب و مصادره شده و سپس به شکلِ دلخواهِ صاحبانِ جدید درآمده است. ای ایران تصرف شده است و اگر میراثی فرهنگی است، پس بخشی از فصلِ مشترکِ ذهنی جامعه‌ی به مصادره درآمده است: یک سلیقه‌ی خاص، یک گروه اجتماعی، بخشی از ذهنِ مشترکِ جامعه را به تصرف خود درآورده است. این‌جا با یک غصب و مصادره طرف‌ایم، نه با یک شعرِ بهتر، بدتر یا همسنگ. مغلطه‌ی فاضل‌نمایانه‌ای است که این تصاحب را نبینیم. خاموشان در برابر این تصاحب است که خاموش‌اند. بیشتر نگاه کنیم.

یک نهادِ حکومتیِ مذهبی نمآهنگی ساخته است. آن را در جامعه منتشر کرده است. عده‌ای ناراحت‌اند و اعتراض دارند، اما جامعه در کل خاموش است. همه سکوت کرده‌اند. جز آن گروهِ فاضل‌نما دیگران چرا ساکت‌اند؟ چرا صندوق ثامن طلبکار دارد، اما ذهنِ جمعی نه؟ چرا از این صندوق که بر می‌دارند، آن هیئتِ کلانِ جامعه می‌پذیردش؟ پیشتر هم شاهد چنین سکوت‌هایی بوده‌ایم: در برابرِ تضییع حقِ دیگری، با توجیهِ گلیم خود را پاییدن؛ در برابرِ مصادره‌ی اموال، بی هر حسابرسیِ قانونی؛ در برابرِ از نان و آب افتادنِ صدها هنرمندِ بی‌گناه، از تئاتر و موسیقی و سینما؛ در برابرِ مشابه‌سازیِ موسیقی‌های مردم‌پسند در دهه‌ی هفتاد، که برای مقابله با تهاجم فرهنگی صورت می‌گرفت؛ در زیرپا نهادنِ طرح توسعه‌ی شهری و فروختن آسمان در ازایِ پول تراکم؛ در دستکاری کردنِ عکس‌های انقلابِ چهل‌ساله؛ در آواز خواندنِ آوازخوانانِ مرد، وقتی زنانِ همکارشان تحقیر می‌شدند؛ در ساختِ نمونه‌های وطنیِ شوهای ماهواره‌ای؛ در اخلاقی‌کردنِ سودپرستی با تبلیغاتِ شبانه‌روزیِ بانک‌ها؛ در نمایشِ بدون اجازه‌ی آثار سینماییِ داخل و خارج در سیمای دولتی؛ در بازنشرِ غیرقانونیِ آثار موسیقی‌دانان، از جمله در سایتِ رادیویِ دولتی؛ در به‌شوخی گرفتنِ همه‌چیز، توسطِ تک‌تک افراد؛ در ناپایداری و زیرپانهادنِ قرارها و شرط‌ها؛ و در یک کلام: با شوخی گرفتنِ جدی‌ها.

خاموشان خاموش‌اند، اما خاموشی بی‌عملی نیست. عینِ عمل است. هم‌دستی است با مصادره‌کنندگان. متروکه نمودنِ باغی است که قرار است برجِ پول‌سازی جایش را بگیرد. خاموشان غاصبانِ بالقوه‌اند. و این‌چنین، اهالیِ جامعه، در آن سیمای کلان‌شان، به‌قصدِ داشته‌های دیگران می‌تازانند. زائری در پیاده‌روی‌هایش، ارادتش را با دست انداختن به شعرِ گل‌گلاب نشان می‌دهد؛ یک نهادِ ناپذیرای موسیقی وقتی می‌بیند می‌تواند هفتاد سال خاطره‌ی مشترک را با شعری تازه برای یک موسیقی مصادره کند، موسیقی‌پذیر می‌شود؛ صدابردار و نوازندگان و تمام متخصصینِ دست‌اندرکارِ این اثر نیز به‌قصدِ پولی که به جیب‌هایشان می‌رود نفْسِ کار را نادیده می‌گیرند؛ کافه‌نشینانِ کتاب به‌دست، بچه‌معروف‌های رونمایی‌ها و بزرگداشت‌ها، به انتشارش می‌خندند، تا متفاوت‌بودنی بَدَلی‌تر را مصادره کنند. فارغ از این که در این بی‌تفاوتیِ متکثر همه به هم شبیه می‌شویم: غارتی و غارت‌شده یکی می‌شوند.

چه اتفاقی افتاده است که نمی‌توان بر دوامِ پیش‌شرط‌ها و قرارها مطمئن بود؟ چه رخ داده است که چنین راحت می‌توان از یکدیگر قاپید و چاپید؟ با یکدیگر تلاقی می‌کنیم که در آن میان چه‌چیز زاده شود؟ چه‌چیز به‌دست آوریم؟ موضوع تلاقی‌هایی که در آنها هر شرطی را می‌توان زیر پا گذاشت چه‌چیزی جز سود و منفعتِ شخصی است؟ از نقاشی‌ها، موسیقی‌ها، فیلم‌ها و کتاب‌هایی که در تولیدشان حق و مسئولیتِ مربوطه بی‌معناست چه بر جامعه افزوده می‌شود؟ ذهن‌ها کجاست اگر نه در رعایت شروطِ تلاقی است؟

ذهن‌ها منفرداند در سودجویی‌هایی که از امروز بر می‌خیزند و در همین امروز زمین می‌خورند. ابتذالِ از ”این“ زور زدن و سرانجام رسیدن به ”همین“ همه را از یکدیگر مبرا کرده است. کسی مسئولیتِ فردا را بر نمی‌تابد. همه یکدیگر را به بی‌آرمانی تشویق می‌کنیم، با این توجیه که جایی آرمانی احیاناً زمین خورده است. ای ایرانِ بدلی دزدیدن از باقی‌مانده‌ی ذهنیتِ مشترک است و اگر بخش وسیعی از جامعه در برابر آن خاموش است، معنایش جز از دست رفتن آن فضای بیناذهنیتی نیست، که آدم‌ها را نسبت به هم مسئول می‌گرداند. این‌بار را وام‌دارِ جادویِ موسیقی هستیم که متروک‌شدگیِ این بیناذهنیت را فاش ساخته است. موسیقی ذاتاً بر سنگ‌های بیناذهنیت استوار است. پس برمَلا کرده است که درخت‌های این باغ را پوکانده‌ایم تا جایش ویلا بسازیم و کَکِ‌مان هم نمی‌گزد. معترضان برای رفع این متروکگی کافی نیستند. صدایشان روستاها و شهرها را پر نمی‌کند. جامعه به‌قدرِ کافی جامعه نیست. جامعه، جامعه‌ای ناکافی است. نتیجه‌اش این که آنان که کفایتِ تصرف و مصادره دارند، سرانجام روزی فرا خواهند رسید، متروکه‌ها را خواهند گرفت. امروز نه، فردا.

08 اسفند 1397
بالا