اهمیت بی چون و چرای ایدهها در موسیقی تجربی و جریانهایی که نوگرایی مداوم را بستر کار خود قرار دادهاند کاملاً قابل درک و پذیرفتنی است اما بخش اعظم موسیقیای که میشناسیم این گونه نیست. در اغلب گونهها و سبکهای موسیقی که میشناسیم برای موفقیت داشتن ایدهی خوب یکی از شرطهای لازم است اما شرط کافی نیست. بیایید یک مثال از ادبیات را مرور کنیم تا وضع روشنتر شود. فرض کنیم ایدهی اولیهی ما این است که دربارهی شرایط ترسناکی که در آن قرار گرفتهایم و این که دیگران از تجربهی ما بیخبرند چیزی بنویسیم. چه مینویسیم؟ کافی است سعی کنیم جملهای را که به ذهنمان آمده با این بیت مقایسه کنیم «شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل-کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها». بدون شک همه موافقیم که آن ایدهی اولیه در این بیت حافظ منجر به آفرینش شاهکاری شده است اما به احتمال قریب به یقین در جمله یا شعری که ما ساختهایم نه. در این نمونه ایده یکی است پس ناگزیر باید نتیجه گرفت بخش تعیینکنندهی ارزش در چگونگی اجرا یا همان پیادهسازی نهفته است.
نسبت ایده با اکثر موسیقیهایی که میشناسیم از همین نوع است. در قلمرو آنها ایدهی خوب لزوماً منجر به آفرینش اثر خوب نمیشود. اروئیکا، سمفونی ۳ بتهوون را به یاد بیاورید. همه شنیدهایم که پس از تغییر نظر بتهوون دربارهی ناپلئون اثری است دربارهی قهرمانی. اغلب قبول داریم که قهرمانی از فضایل اخلاقی و صفات پسندیده است. بااینحال آیا ارزش بیچون و چرایی که برای اروئیکا قائلیم به دلیل اشارهای است که به یک فضیلت اخلاقی دارد؟ قطعاً نه. این که ایدهی یک اثر به هر دلیلی از نظر ما قابل تحسین یا ارزشمند باشد باعث نمیشود قطعهای هم که بر آن اساس ساخته میشود باارزش از کار دربیاید (امتحانش مجانی است بیایید قطعهای برای قهرمانی بسازیم و با اروئیکا مقایسه کنیم). درحقیقت ما اگر هم بخواهیم آن ایده را در تخمین ارزش اثر دخالتی بدهیم نه به دلیل حضور خودش بلکه به دلیل چگونگی اشارهای است که این سمفونی به آن فضیلت اخلاقی میکند (پیادهسازی). هنرمندی بتهوون در این نیست که میداند قهرمانی فضیلتی ستودنی است در این است که میداند چطور آن را با موسیقیاش به بهترین وجه نشان بدهد. اگر این تحلیل از سهگانهی ایده-پیادهسازی-ارزش را بپذیریم آنگاه مشخص است که میتوان آثاری داشت با ایدهی خوب و پیادهسازی بد یا برعکس ایدهی معمولی اما پیادهسازی درخشان یا حالتهای دیگر.
