در جریان سخنرانی در یک مجموعه برنامه برای نقد آثار آهنگسازان معاصر پس از آن که به دقت ساختار فرمی اثری را برای شنوندگان شرح دادم یکی از همکاران، نوید گوهری به سراغم آمد و ابراز نگرانی کرد که این توضیح مفصل و ریزبینانه ممکن است برای آهنگسازان کمتجربه شبههای پیش بیاورد که ارزش اثر هنری تنها در آن روابط ساختاری نهفته است و پیشنهاد میکرد به مخاطبان گفته شود دقت ما بر این جزئیات دلایل دیگری دارد. اگر به آنچه روایت شد دقت کنیم میبینیم اینجا به شکل پیشفرض تحلیل جزئیات یک اثر با ارزشمند بودن همان جزئیات و حتا ارزشمند بودن کل اثر یکی گرفته شده است. این خلطی است که اغلب پیش میآید.
نزد کسانی که آثار را بررسی دقیق و تحلیل میکنند ممکن است تجزیهوتحلیل خنثا باشد اما آیا مخاطبان هم همینطور فکر میکنند؟ خیر و اولین دلیلش در خود کار تحلیل نهفته است. از دید کسی که از بیرون به ماجرا نگاه میکند تحلیل موسیقی کار سخت و پیچیدهای است. پس باید به او حق داد اگر بیندیشد انتخاب یک اثر برای انجام کاری تا این حد پیچیده حتماً باید به زحمتش بیرزد یعنی از روی ارزشهایی بوده باشد که تحلیلگر پیشاپیش در آن دیده است. به همین ترتیب چنین مخاطبی ممکن است فکر کند آنچه به عنوان نتیجه میشنود حتماً چیزهایی است که ارزش دارد و بلکه همهی آن چیزی است که ارزش گفتن و شنیدن دربارهی اثر دارد. روشن است که چنین فرضهایی درست نیست. فراوان میشود در نقضشان مثال آورد.
واقعیت این است که تشریح دقیق به ما تنها مواد اولیهای برای درک ارزش آثار میدهد نه شواهد قطعی از وجود ارزش در آنها. به علاوه گاهی آن تصویر اشتباهی که مخاطبان ممکن است دریافت کنند به مسائل عملی پیش پا افتادهتری مربوط است. برای مثال وقت یک جلسه یا مجال نوشتاری یا الزامات دیگری مثل هدفگذاری نوشته یا سخنرانی و ... موجب شده باشد تحلیلگر تنها بر جزئیاتی اندک تمرکز کند و از باقی ویژگیهای اثر فارغ از نیک و بدشان چشم بپوشد. این وضعیت چندان عجیب نیست. باید به یاد داشته باشیم حتا در کلنگرترین نقدها هم همیشه زوایایی از یک اثر ناگفته میماند. درحقیقت آنچه ممکن است آن شبههی اولیه را پدید بیاورد نه اشکالی در خود تحلیل بلکه ناآگاه بودن ما نسبت به ویژگیهای نقدی است که انجام میشود. اگر از آن آگاه باشیم شبههای نیز پیش نمیآید.
