متن زیر از طرف مؤلف اثر و در جواب مُروری که نُویز بر کتاب «موسیقیشناسی قومی: تاریخینگری موسیقی ایران» نوشته و منتشر کرده، به نُویز ارسال شده است و نُویز بنا به تعهد خود به اخلاق حرفهایِ رسانهای آن را منتشر میکند.
نوشتهای از آقای آروین صداقتکیش در وبسایت نویز (۳۰ مهر ۱۳۹۹) دیدم که به لطف، در کتاب «تاریخینگری موسیقی ایران»، نگاه کرده و ایراداتی را برجسته ساخته است. من عادت نداشتهام به اینگونه نوشتهها پاسخ بدهم، اما از آنجا که محتوای این نوشته پر از برداشتهای ناسنجیده، نامربوط، تفهیمهای نادرست و عدم رعایت در امانت است و موجبات گمراهی را فراهم میسازد، به پارهای از آنها، به طور گذرا، اشاره میکنم:
در خط اول نوشتهاند: «هفتمین کتاب محسن حجاریان (ترجمه و تألیف)» است؛ اگر ایشان به جلد کتاب توجه میکرد، متوجه میشد که این کتاب «ترجمه و تألیف» نیست؛ تألیف است و بین این دو تفاوت هست.
میگوید: «دلمشغولی او با مسائل سیاسی» است! من با مسائل سیاسی سر و کاری ندارم و دلمشغولی من هم مسائل سیاسی نیست. نمیدانم نویسندۀ این «نقد»، به چه دلیل ناموجه و از کجا مرا به مسائل سیاسی پیوند میزند؟ واژۀ «دلمشغولی» هم در حق من نادرست است. موضوع مطالعۀ من «دلمشغولی» نیست. کوتاه بگویم؛ کسب علم و پژوهش برای من با رنج آمیخته شد، نه دلمشغولی.
در این جمله میگوید: «این وجه تمایز [مطالعه سیاسی، جامعهشناسی و اقتصادی در موسیقیشناسی تاریخ] در ترکیب با یک ویژگی دیگر تقریباً تمامی آثار او، گاه به جای نقطۀ قوت به نقطۀ ضعف کارش تبدیل میشود.» اول بگویم، در ترکیب با کدام ویژگی دیگر؟ آن ویژگی دیگر کدام است که تقریباً تمامی آثارش را به نقطۀ ضعف تبدیل میکند؟ در ضمن به دو واژۀ «تمامی» و «تقریباً» هم توجه کنید.
من خود میدانم از علم سیاست و اقتصاد شناخت ندارم. اما گمانم از برداشت آقای منتقد از سیاست و اقتصاد، که آنها را به من منتسب میکند، علم اقتصاد سیاسی باشد، چون من در نوشتههایم موضوعاتی را به علم اقتصاد سیاسی ربط دادهام. ایشان تصور کردهاند چون از دانش اقتصاد سیاسی بهره میگیرم، پس من اقتصاد و سیاست میدانم. ندانستن تفاوت علم اقتصاد و سیاست با اقتصاد سیاسی میتواند دردسرساز باشد. اما اگر بخواهد بداند که مفاهیم و مقولات علم اقتصاد سیاسی کدامند به او میگویم، در همین نوشته که از واژۀ «صورتبندی» [فرماسیون] استفاده کردهاید، این یکی از ترمهای دانش اقتصاد سیاسی است. اینگونه واژههای اقتصاد سیاسی را من به قلمروی موسیقیشناسی ایران کشاندهام و همین را هم که ایشان در اینجا به کار میگیرند، آن را از نوشتههای من آموختهاند. باز هم بگویم این که مینویسد: «دلمشغولی او با مسائل سیاسی، جامعهشناختی و اقتصادی در موسیقیشناسی تاریخی است»، به نادرستی و به ناحق قلمروی دانش من و زحمات من که در رشتۀ مردمشناسی و موسیقیشناسیقومی (اتنوموزیکولوژی) کار کردهام را پایمال میکند و اصلاً به آنها هم اشاره نمیکند. او نمیداند کتاب مقدمهای بر موسیقیشناسیقومی (اتنوموزیکولوژی) را نوشتهام، او نمیداند کتاب مردمشناسی موسیقی سرخپوستان آمریکا را ترجمه کردهام، او نمیداند کتاب مردم شناسی و موسیقی را در اختیار دانشپژوهان قرار دادهام، او نمیداند کتاب مردمشناسی، چهار شاخه از مکتبهای مردمشناسی بریتانیا، آلمان، فرانسه و آمریكا، انتشارات دانشگاه شیكاگو (٢٠٠٥) را برگردان و تلخیص کرده و در سایت «انسان شناسی و فرهنگ» در اختیار دیگران قرار دادهام و او نمیداند که سالهای دور، چند ماه در کلاس درس من، در آموزش موسیقیشناسیقومی شرکت میکرد و الفبای این رشته را از من میآموخت؟ حالا به ناحق در معرفی زحمات علمی من برای خوانندۀ نوشتهاش مینویسد که دلمشغولی من مسائل سیاسی و اقتصاد است؟
این گفتههای متضاد را کنار هم بگذاریم، ببینیم بالاخره نویسندۀ کتاب در کار تحقیقاتیاش استدلال دارد یا نه؟ در جملۀ اول و دوم میگوید: «شواهد محکم و استدلال برای اثبات اغلب این فرضیهها یا صورتبندی ایدهها در نوشتههای حجاریان نمییابیم»، و در جای دیگر میگوید: «حجاریان نهتنها دلایل استوار چندانی برای فرضیهاش اقامه نمیکند...» سپس مینویسد: «...ناتوانی در استدلال نیست، فقدان شواهد تاریخی است.» جملۀ کامل ایشان این است: «آنچه حجاریان و احتمالاً [به واژۀ «احتمالاً» توجه کنید] هر پژوهندۀ دیگری را [آیندهنگری در مورد کار پژوهشگران دیگر] را از استدلال قوی [به «استدلال قوی» توجه کنید] به نفع چنین فرضیاتی بازمیدارد، ناتوانی در استدلال نیست، فقدان اسناد و شواهد تاریخی است.» گمان نمیکنم هیچ عقل کل مانند این آقای منتقد معتقد باشد که بر تمام اسناد و شواهد تاریخی ایران و جهان در موسیقی و غیرموسیقی اشراف داشته باشد و تشخیص بدهد که موضوع استدلال در این گونه نوشتهها مسئلهای نیست، بلکه موضوع نقص، به فقدان اسناد و شواهد تاریخی مربوط میشود!
پارۀ دیگری از نوشته من که آقای منتقد آورده است این است: «ردیابی تاثیر اندیشۀ غالب و ارتباط موضوعات ذهنی در تاریخ هنر ایران امری پیچیده است، با اینحال، نباید پیدرپی خود را با لاادری گرایی و تردیدهای بیمورد روبهرو سازیم.» این جمله به زبان ساده میگوید ردیابی تاثیر اندیشههای غالب و ارتباط موضوعات ذهنی در تاریخ هنر ایران امری پیچیده است؛ کجای این گفته نادرست یا برداشتی سلبی دارد؟ جمله ادامه میدهد که علیرغم این که این امر پیچیده است، با این حال نباید پیدرپی خود را با لاادری گرایی و تردیدهای بیمورد روبهرو سازیم؛ یعنی این که در تحقیق و نوشتن نباید خودمان را به نادانی بزنیم! یعنی این که علیرغم پیچیدگیها، تردیدهای بیمورد را باید کنار گذاشت.
آقای منتقد نقل قولی از پایان فصل «تشیع تاریخی و موسیقی دستگاهی»، با برداشتی نادرست، آورده است (ردیابی اندیشه اغلب...). اگر ایشان رعایت امانت را بهجا میآورد و جملۀ پیش از آن که من نوشتهام: «میدانیم که پارامترهای متعددی درشکلگیری موسیقی دستگاهی نقش داشته که یکی از مهمترین آنها تفکر شیعی بوده است» را آورده بود، آنگاه با فضلفروشیهای عالمانه به داوری از پیشساختۀ خود نمیپرداخت؛ و اگر باز هم جملۀ بعدی که من نوشتهام: «اگر بخواهیم در چنین موردی به هر چیز با دیدۀ تردید بنگریم، آنگاه باید بگوییم که این موسیقی دستگاهی یکباره از آسمان فرود آمده و به همین پدیدۀ لایتغیری مبدل شده که در دست ما است»، را ملاحظه میکرد، دیگر نمینوشت که «نویسندۀ کتاب از چشم اسفندیار خودش آگاه هست؟»
آقای منتقد مینویسد: «این امر چنان آشکار است که حتا خود او نیز، در پایان این فصل، گویی آگاه از چشم اسفندیار کار خویش میگوید.» واقعاً درک یک جمله سادۀ ایجابی اینقدر مشکل است؟ کجا چنان آشکار است که حتی خود من در پایان از چشم اسفندیار کار خودم میگویم؟ کجا است آن چشم اسفندیار و ضعف در نوشتۀ من که به آن اعتراف کردهام؟ چرا از زبان من ناراستی مینویسید؟ آقای منتقد مینویسد: «غافل از این که این تردیدها نه بیمورد، که احتیاط لازم محققانه است.» کدام تردیدها؟ تردید در کدام واژه، در کدام خط، در کدام پاراگراف و در کدام ایده؟ منتقد از یک جملۀ ساده ایجابی، به سبک تجاهلالعارف، برداشتی سلبی میکند و میخواهد به خواننده بقبولاند که من در بیان ایدهام مردد هستم تا به طور مصنوعی، پیش بند «چشم اسنفدیار» را، نادانسته از کاربرد آن، به خورد خوانندهاش بدهد! هرکس منطق «مصادره به مطلوب» را آگاهانه به کار بگیرد، خودش را به نادانی زده است!
در نقد کتاب با تردستیهای عوام فریبانه در چهار پنج پاراگراف نمیگویند: «یکی از بهترین مثالهای این مسئله...»، یا «شرح و بسطی از این نمیبینیم»، یا «هرخوانندۀ آگاه، منتظر است...»، یا «صادق نمینماید»، یا «محتوای آن چندان تازه نیست» یا «مشت نمونۀ خروار» است، یا «چیز دیگری پیدا نمیشود»، یا «دلایل مقوم کافی نمییابد»، یا «برای اثبات... در نوشتههای حجاریان نمییابیم». اینها اگر شعار نیستند پس چه هستند؟! نمونههای دیگر از این شعارهای بیپایه: «با همان ویژگی اندیشهورزی و پژوهشهای پیشین»، یا «تکتک فصلهای این کتاب را از مدتها پیش میشد در... خواند»، یا «گاه حتا میشود ریشههای آنها را تا سالهای دورتر نیز دنبال کرد»، یا «علاقهمندان پیگیر... پیشاپیش آنها را خوانده بودند.»
این آقای منتقد همه جا از ضمیر جمع استفاده میکند و از زبان دیگران هم میخواهد تصمیم بگیرد و اگر با امانتداری به این نوشتۀ کوتاه در پیشگفتار کتاب که نوشتهام: «این گفتارها پیشتر در پایگاه انسانشناسی و فرهنگ قرار گرفته است» توجه میکرد، به این همه درازگوییهای بیربط، که به کار نقد نمیآیند، متوسل نمیشد. خواندن اذهان کودکان چندان پیچیده نیست. پاره جملههای بالا نشان میدهد که نقد با نق زدن تفاوت دارد!
جر و بحثهای بیمورد حاشیهای از من ساخته نیست و به پرسشهای «تئوریک» اینگونه نوشتهها پاسخ نمیدهم. به مطایبه، به این طایفۀ منتقدین هم میگویم، محتوای این «نقد»ها بیشتر شبیه درخواست همراهان حضرت موسی است که از او خواستند تا از خدا بخواهد آش عدسی از آسمان ببارد!
اغلب نقدهای موسیقی که در ایران دیدهام، یا چاپلوسی و تملق بیاندازه یا تخریب و ناسزاگویی و تمسخر نویسنده و نوازنده است. این شیوۀ زیانبار نازیبا، بیماری مزمن و مهلکی است که مانند موریانه فرهنگ موسیقی ما را تباه ساخت و همینجا هم میگویم، هیچ علاج و راه حلی برای آن نمیدانم. اما هر منتقد درستکاری باید بداند: «کسی که به شیوۀ منفی از دیگران خرده میگیرد، گویی از فراز جهان، سرگران و مغرور، به هرموضوعی مینگرد بیآنکه به درون آن درست راه یافته و ماهیت راستینش را شناخته باشد. بیگمان خردهگیری میتواند کاری درست باشد، ولی یافتن کاستیها آسانتر از شناخت گوهر راستین چیزهاست؛ نمونه آن دشواری نقد آثار هنری است» (هگل، عقل در تاریخ، ترجمۀ دکترحمید عنایت، ۱۳۸۵ ص۸۱).