چشماندازهای موسیقی در قرن بیستویکم - بخش سوم
دهههای هفتاد و هشتاد شاهد بازگشت تدریجی به آهنگسازی تونال در قالب «مینیمالیسم»، «سادگی نو» (New Simplicity) و «رومانتیسیزم نو» (New Romanticism) بود. این تحولات همگام با روندهای پستمدرنیستی در دیگر هنرها بود: بازگشت به تزئینات در معماری، فیگورپردازی در نقاشی و روایت اپیزودی در داستان. اولین اثری که راترفورد جانسون بررسی میکند «قطارهای متفاوت» اثر استیو رایش ۱۹۸۸ است که شامل یک کوارتت زهی و یک حاشیهی صوتی دیجیتال از صداهای گفتار، شیارهای زهی ضبط شده و صداهای محیطی است. حرکت قطار مانند و تکرار شوندهاش نشانگر ظاهری نرم و آسان است؛ حتی مصالح ازپیش ضبط شده حول داستانهای دربارهی هولوکاست میگردد. این قطعه نمونهی تیپیک بازگشت به اصول در اواخر قرن بیستم است؛ آنچه مککلری به عنوان «آهنگسازی برای مردم» مینامد.
راترفورد جانسون با خونسردی با جریان اصلی مینیمالیسم برخورد میکند و میگوید این گونه «محصول آمریکای دههی ۹۰ است: از نظر تکنولوژیک در حال پیشرفت، به آسانی قابل استفاده در رسانهها، دور شده از طبقهبندیهای اجتماعی، و به شکلی پستمدرن خوشبین!» چنین موسیقی برای هردو گروه شنوندگان موسیقی کلاسیک و مردمپسند جذابیت دارد. این همان خصلتی است که باعث شده رایش، فیلیپ گلس، آروو پرت و دیگر آهنگسازان متمایل به مینیمالیسم شنوندگان بسیار بیشتری پیدا کنند. مثلاً در دههی ۹۰ ضبطی از سمفونی شماره ۳ هنریک گورسکی به شکلی غیرمنتظره از لیست پرفروشها سر درمیآورد؛ در اولین سالهای قرن ۲۱ موسیقی مینمالیستی پاپزده سبک غالب در میان آمریکاییهای جوان بود.
تونالیته باز به میدان برگشت اما مدرنیسم هم علیرغم همهی حرفهایی که دربارهی مرگش زده میشد همچنان پابرجا ماند. مککلری هم این نکته را در مقالهاش در آنتولوژی «تحولات مدرنیسم موسیقایی» تایید میکند. در آنجا او ظهور یک «نسخهی قرن بیست و یکمی از مدرنیسم« را توصیف میکند که زبان حسیتر را بهکار گرفته است. او از سه اپرا نام میبرد که علیرغم عدم تاکید جدی بر تونالیته توانستند مخاطب گستردهتری پیدا کنند.
دیگر وارثان مدرنیسم از کوتاه آمدن امتناع کردند و همچنان درگیر پیچیدگی و دیسونانسها بودند. در دههی هشتاد آهنگساز بریتانیایی برایان فرنیهیو به دلیل چگالی شدید موسیقیش سمبل «پیچیدگی نو» (New Complexity) نام گرفت که در آشوب ریتمهای درهم پیچیده، خطوط ملودی متعارض و فرمهای پاره پاره خود را نشان میداد. راترفورد جانسون دربارهی او میگوید: «روشی که فرنیهیو موسیقیش را از اطلاعات انباشته میکند، هر چند ثانیه یکبار دوباره از اول شروع میکند تا بار سنگینی را بر حواس تحمیل کند، قابلیت حافظه را برای ایجاد ساختاری با معنی ازبین میبرد... بارها و بارها آنچه همین الان شنیدهایم توسط آنچه در ادامه میآید به عقب و پسزمینه رانده میشود.» این همان تجربهای است که در موسیقی فراگیر بازیهای ویدیویی و بحثهای شبکههای اجتماعی دیده میشود. پس تعجبی ندارد او آهنگسازی تاثیرگذار بر آهنگسازانی است که از ۱۹۸۹ دست بهکار شدهاند.