در کارِ فرهنگ، اشتباه گرفتنِ مشتری با مخاطبْ اشتباهِ کوچکی نیست. در کارِ فرهنگ، هیچ اشتباهی کوچک نیست البتّه، امّا اینیکی چندان فراگیر است – یا چندان فراگیر شده در این روزهایِ ما- که باید دربارهاش سخن گفت لابد:
هر تولیدِ هنری از یک سو کالاست، یعنی میشود خریدش وُ فروختاش وَ از سویی دیگر معناست که یعنی باید اندیشید وُ دریافتاش. امّا هیچیک از این دوُ وجه با دیگری ربطِ مستقیم ندارد وُ این هم از آن موضوعهایِ عجیبیست که هنر را از هر مقولهیِ دیگری در عالَم ممتاز وُ متمایز میکُند.
توضیح میدهم: کسی که بلیتِ یک کنسرت را یا آلبومِ یک موسیقیدان را میخرد، مشتریست. صِرفِ خریدی که میکُند، او[مشتری] را به مرتبتِ مخاطبِ اثرِ هنری ارتقاء نمیدهد وَ آن دیگری [صاحبِ اثر] را از کسوتِ تولیدکننده به مرتبتِ هنرمند یا اندیشمند نمیرسانَد.
اینکه کنسرتی یا آلبومی پُرفروش باشد از منظرِ صنعتِ سرگرمی قابلِ بررسیست وَ به خودیِ خود هم نه فضیلت است وُ نه عیب.
پُرفروش بودنِ یک تولیدِ هنری تنها پولساز بودنِ آن را تعریف میکُند وَ نه هیچ چیزِ دیگر را. پُرفروش، پُرفروش است، همین. عکسِ این موضوع هم صادق است. یعنی کمفروش بودنِ یک کنسرت یا آلبوم نمیتواند وَ نباید معادلِ پیچیده بودن یا هنری بودنِ آن تلقّی بشود - وَلوُ آنکه اثرهایِ مهمِّ پیچیدهیِ بسیاری هم در تاریخِ هنر بودهباشند که مسلّم کمفروش ماندهاند- کمفروش، کمفروش است. همین.
اِشکال در فهمِ این تمایز باید از زمانی پیش آمدهباشد که کسانی کیفیّتِ نازلِ برخی آثارِ بازاری را با تعدادِ «مشتریان»شان تاخت زدهاند وُ چون این حیله جواب داده تا به امروز از سویِ ادامهدهندگانی ادامه یافتهاست وَ از سویِ دیگر کسانی بیسوادی وُ لاجرم بی«مخاطب» ماندنشان را پسِ نقابِ دروغین پیچیدهبودن پنهان کردهاند وُ با این مُسکّن خودشان وَ لابد عمرِ بیحاصلی که گذشتهاست را تسلّی بخشیدهاند وُ تبرئه کردهاند.
هنرمند-اندیشمند فارغ است یا فارغ باید باشد از هردویِ این بازیها. هنرمند-اندیشمند میداند که مخاطبْ یک عدد نیست، مخاطبْ یک مفهوم است. مفهومی که درجایی دورتر از این نقطهیِ بلافصلِ مشتریمداری وَ یا تسلّایِ دروغینِ شخصی شکل میبندد.
هنرمند-اندیشمند مشتریمدار نیست. هنرمند-اندیشمند در پِی پیچیدهنُمایی دروغین هم نیست. حرفاش را، آن حرفِ درستِ خودش را میزند وَ میگذارد رویِ پیشخوان وُ میرود. آن مخاطبِ واقعی که عدد نیست؛ وَلوُ سالهاسال بعد میآید وُ از رویِ این پیشخوان آنچه را که به او تعلق دارد، برمیدارد وُ چرخ فرهنگ را میچرخاند. چرخِ فرهنگ اصلن همینجوری میچرخد.
